یــادت نــره کــه اون پاییـــن چقـــدر بهـــش نیـــاز داشتـــی.
قایق نجات را خبر کن !!!
قایق نجات را خبر کن !!!
دارم ~ غَ ~~ ر ~~ ق ~~ م ~ ی ~ شَ ~ وَ ~ م ~ ...
.
.
در یاد تو !
هر پسر بچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبِه مَرد شد و یکّه به میدان زد و بُرد
من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند توام ، آزادم
***
درد دارد؛
من باشم ..
تو هم باشی ...
اما
قسمت نباشد .....!
***
عشق یک شیشه یِ انگورِ کنار افتاده ست
که اگر کهنه شود ، مست ترت خواهد کرد
جُرم من خواستن دخترِ اربابِ دِه است
مادر ! این جُرم شبی بی پسرت خواهد کرد..
امیر سهرابی
***
اینجا که منم ،
جهنـــم .. !
آنجا که توئی ،
بهشت.. !
به هم رسیدنمان ،
چه قیامـــتـــی میشــود !!
***
***
دلیل نیامدنت از این دو حالت خارج نیست:
.
.
یا ابوالفضل
یعنى نمى خواهى ام؟!!!
از بهرنگ قاسمی
آغوش تو...
بی شک آغــ.وش تو از عجایب دنیاســتـ...
واردش که میشــ...وم...
زمـــــــــانــــــــــــ....
بـی معنا میـــشود...
هیچ...
بعدی ندارد...
بــی آنکه نفس بکشم ...
روحـــــــــــــ...م
تــــــــــازه میـــــــــــشود...
حکـــــــــــــــــــــایت من…
حکـــــــــــــــــــــایت من…
حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…
دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…
زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…
گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…
حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…
پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…
بی تو...
نترس…
اگر هم بخواهم...
از این دیوانه تر نمی شوم...
گفته بودم بی تو سخت می گذرد...
بی انصافحرفم را پس میگیرم…
بی تو انگار اصلا نمی گذرد!…
فراموش کردنت...
فراموش کردنت...
برایم مثل آب خوردن بود...
از همان آبهایی که می پرد توی گلو و سالها سرفه می کنم…
کنج گلویم...
“کنج گلویم قبرستانی است...
پرازاحساسهایی که زنده بگورشده اند،...
به نام بغض….”
عشق گم شده من..
نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند...
،وآدمهائی که هرگزتکرارنمی شوند….
و...
تو آنگونه ای…فقط همین…
لبخند های ...
گاهی...
فکر کردن به بعضی هاناخود آگاه لبخند روی لبات میشونه...
چقدر...
دوس دارم...
این لبخند های بیگاه را…
انســان بــودن یعنــی این کــه…
انســان بــودن یعنــی این کــه…
وقتـــی بــا کســی مشتــاقــانه کوهــی را بالا رفتـــی…
امـــا…
رو قلــه حــس کــردی ازش بــی نـــیاز شــدی…
حسادت...
بگو تمام تـــــــــو مال مــــن است...
دلــــــــم میخواهد...
حســـادت کنم به خـــــــودم…
گاهی وقتا...
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید
حـرف تــازه ای نـدارم …
حـرف تــازه ای نـدارم …
فقـط ….
خـزان در راه اسـت …
کلاه بگـذار ســر خـاطــراتی که یـخ زده اند ،
شـاید یـادت بیـافتد …
جیب هـایت را …
وقتـی دست هـایم مهمـانشـان بـودنـد …
دلم...
فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے …!
یا …
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند …!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ …!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم…..!!!
درد...
دردم ایــــــــــــــن بـــــــــــــــــــود…
“درکــــــــــــش”به”دردم”نرســــــــــــــــید…!!!
توقع من از تو…
چقدر کم توقع شده ام
نه آغوشت را می خواهم نه یک بوسه نه دیگر بودنت را..
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست
مرا به آرامش می رساند….
حتی اصطحکاک سایه هایمان…
نداشتنت...
گریه کار کمی است
برای توصیف نداشتنت…
دارم به رفتار پر شکوهی
شبیه به
مرگ
فکر می کنم…!
وقتی دلت گرفته باشه …
وقتی دلت گرفته باشه …
تمام آرامش یک ساحل را هم به تو بدهند …
باز هم دل تو بارانیست …
خیس تراز دریا خراب تر از امواج .
مـــات شــدم از رفـتنت …
مـــات شــدم از رفـتنت …
هیــچ مـیز شطـرنجی هـم در مــیان نـــبـود !
ایـن وســط فــقط یـک دل بـــود …
کـه دیگــر نـیست…
تمــــام تــــردیـــد مـــن…
تمــــام تــــردیـــد مـــن…
از آهنـــگ هــای نـا بلــد تـــوســــت…
کمـــی دوســـت داشتـــن را تمــــریـــن کـــن!!!
میتــــرسم…
میتــــرسم…
میترســم کســـی بــویِ تنـــت را بگیـــرد،
نغمـــــه دلـــت را بشنـــــود،
و تــــــو، خـــو بگیــــری بــه مانــدنــــش!
چــــه احســـاس ِ خــط خطـــی و مبــهمی ست،
ایــــن عاشقـــــانـــه های ِحســـــودیِ مـــن!
پنجــــره...
تـــا تمـــاشـــای تــــو راهــــی نمانــــده بود…
پنجــــره کـــم آوردم…
کـــاش ایــن همــه دیـــوار نچیـــده بـــودی…
بی وفا !!
بی وفا !!
ایـن روزهـا نـه مـجـالـی
بـرای دلـتـنـگـی دارم
و نـه حـوصـلـه ات را..
ولـی بـا ایـن هـمـه،
گـاه گـاهـی دلـم هـوای تـو را مـیکـنـد . . .
سکوت و صبوریم را
سکوت و صبوریم را
به حساب ضعف و بی کسی ام نگذار !
دلم به چیز هایی پایبند است که تو یادت نمی آید !
سبد قلبم را پر خواهم کرد …
سبد قلبم را پر خواهم کرد از عطر تنــت ،
تا که یادم باشد روزی اینجا بودی…
نزدیک تر از من به خودم…!
من خوبـــــــم..!
من خوبـــــــم..!
عاشق نیستم..
فقط گاهـــی به یادش که می افتم،
دلم تنگــــ میشود…
این که عــــشق نیست…
هســــــــت…؟
حالا یقین دارم …
شک کرده بـودم کسی بین ماست !
حالا یقین دارم “مـن” بین دو نفر بودم !
چقدر تفاوت وجود داشت بین واقعیت و طرز فکر من!
انصـــاف نبـــود …
انصـــاف نبـــود …
رفــتنت با خــودت بـاشــد ،
فـــرامـــوش کــردنت بــا مــن …
شهـــامــت مــی خواهــد …
شهـــامــت مــی خواهــد …
ســـــرد بــاشــی …
و گــرم لبخنــد بزنـــی ..!
لعنتی
گفتی بازی برد و باخت دارد …
ولی زبانم بند آمد بگویم که من بازی نکردم ؛ من با تو زندگی کردم !
.لعنتی
کـــاشـــ …
کاش بودی . . .
وقتـی بغض مـی کردم . . .
فقطـ بغلم مـیکردی و مـیگفتـی . .
ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـن . . .
اگه گریــه کنـی قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .!
فقط همـیــن …!!!
ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ …
ﺧــﺪﺍﯾــــــﺎ
ﺑﻪ ” ﺟﻬﻨﻤﺖ ”
ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ
” ﻣﯿﺴﻮﺯﺍﻧﯿﻢ “
چــه قانــون ناعــادلانــه ای !
چــه قانــون ناعــادلانــه ای !
بــرای شــروع یــک رابطــه ,
هــر دو طــرف بایــد بخواهنــد …
امــا …
بــرای تمــام شدنــش ,
همیــن کــه یــک نفــر بخواهــد کافیســت …
بـانـــو …
بـانـــو …
بغـض ها را گاهـى باید قـورت داد ،
عاشقانـه ها را از پنجـره تـُف کـرد
و درهـا را به روىِ همـه بست …
باور کــن ؛
گاهـى ” هیــچکــس ” ارزشِ دچار شـدن را نـدارد …
تو را برای...
تو را…
برای همه ی شب هایی بی مهتاب …
برای کـوچـه هایی پر از سـکـوت …
برای دشت های بی گل …
برای دریاهای خشک شده …
برای آسمان های بی باران …
و برای همه ی چیزهایی که باید باشد و نیست می خواهـم.