عشق..

تـــوبیشتــر از هر کس می دانی
من از ارتفاع..
من از بلندی این فاصله می ترسم !
چشـــم دهان نیست که داد بکشد به داد چشـــم هـــای من برس…….!
من غرورم را به راحتی به دست نیاوردم
که هروقت دلت خواست خردش کنی….!!!
غرور من اگر بشکند…با تکه هایش
خدا
آدم ها را بدلیلی وارد زندگی شما می کند…
و به دلیلی بهتر آن ها را خارج می کند…
غصه مــــرا خورد…
وقتی دیدم
دست به سینه ایستادی…!
تمام راه را
برای
اغوشــــــت
دویـــــــــده بودم …
گـاهـى …
دلـت”بـه راه” نیسـت !!
ولـى سـر بـه راهـى …
خـودت را میـزنـى بـه “آن راه” و میـروى …
و همـه ، چـه خـوش بـاورانـه فکـر میکننـد …
کـه تــــو … “روبـراهـى”….!
تــــو مقصـــری؛
اگر مــــن دیگر”مــــن ســابــق”نیستم!
پس؛ مـــن را به “مـــن نـــبودن” محــکوم نکن..
مـــن؛ همـــانم که درگیــــر عشــــقـــش بودی!
یـــادت نمی آیـــد؟!
مــــن همـــــانم؛ حتـــــی اگر این روزها بوی بی تفـــــاوتـــی بدهم
چه خوب میشه روزی که بیای منو در آغوش بگیری …
بخوام گله کنم بگی هیس …
دیگه هیچی نگو …
بگی همه کابوس ها تموم شد از حالا من و تو تا ابد با همیم تا ابد ..
من از تو هیچ نمی خوآهم …
فقط . . .
فقط به کـسی که عاشقانه دوسـتـت دارد بگو حلالم کند اگـر هنـوز شـب ها با یاد تو می خوابم…
خــــــــــدایا دریاب این بنده ات را…
بنده ای کہ تو خنده هاش گفت: خـــــــــــــــدایا شـــــــــــکرت !!
و تو گریه هاش گفت: خــــــــدا بــــــــــزرگه !!
و وقتی ادمات دلشو شکستن گفت: مــــــــــنم خدایی دارم.
بسلامتی اون لحظه ای که از همه دنیادلت گرفته…
نه کسی رو داری باهاش دردودل کنی…
نه دلت میخواد کسیو ناراحت کنی…
سکوت میکنی وتو دلت میگی: باشه اینم میگذره.
الکی امید وارش نکن …
الکی دلخوشش نکن …
الکی بهش نگو رسیدی زنگ بزن …
الکی اسمشو صدا نکن که طرف بگه جونم …
الکی هی نگو عشق من، زندگی من اون داره حرفاتو باور میکنه لعنتی …
وقتی میری داغون میشه ،داغون میفهمی ؟؟؟؟؟؟ داغون …
شنیده ام دنیا خیلی کوچک است….
شنیده ام دل ها خیلی بزرگند….
شنیده ام دل شکستن هنر نیست ، دل شکن خواب ندارد….
تنها این را نشنیده ام : این شبها چه حالی داری؟ شب ها چگونه؟ چگونه و با چه خیالی سر بر بالین میگذاری؟
ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕـــﺮ …
ﻫﻮﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕــــﺮ …
و ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ !
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨــــﺪ:
ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺷﻮﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ…
ﺩﺭﺳـﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ:
ﺯﻧﺪﮔــــﯽ، ﺁﻧﻘــــﺪﺭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ…
ﮐــــــﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻧــــﻮ،
ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽﺷﻮد…
گـاهـی وقـتـی دلـم …
فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت …
رو مـیـخـواد که زُل بـزنـی بـهـم …
و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .
انقدر دوست دارم ک بعضی وقتا یادم میره ک دوستم ندارری !
غصه مــــرا خورد…
وقتی دیدم
دست به سینه ایستادی…!
تمام راه را
برای
اغوشــــــت
دویـــــــــده بودم …
کارم …
از یکی بود و یکی نبود گذشت،
من در اوج قصه غرق شده ام …
فقط برای یکبار!!!
فقط برای یــــــــ ـــــک بار هم که شده،
مرا در افسون مبهم یک دروغ شناور کن…!
سربه گوش من بگذار و آرام بگو: دوستَــــت دارم…!
کَـــــر شدم !!!
چقدر نوشته های اینجا بلند گریه می کنند !
انگار تقصیر هم ندارند … !
انگار زیاد منتظر ماندند ، و شاید حدیث بی قراریست و یا …
عاشقانه هایی که نوشتن ندارد…
و من …
هنوز رویا می بافم …
مـــات شــدم از رفـتنت …
هیــچ مـیز شطـرنجی هـم در مــیان نـــبـود !
ایـن وســط فــقط یـک دل بـــود …
کـه دیگــر نـیست…
تمــــام تــــردیـــد مـــن…
از آهنـــگ هــای نـا بلــد تـــوســــت…
کمـــی دوســـت داشتـــن را تمــــریـــن کـــن!!!
خیالت راحــتـــــ . . .
شکسـ ــــته ها نفرین هم بکـ ــنند ،
گیرا نیسـ ــت …!
نـــفرین ،
ته ِ دل می خـ ــواهد
دلِ شکسـ ــته هـ ـــم که دیگر
ســــر و ته ندارد . . .
معجزهها با باد رفتهاند …
و چشمانی که چشم مرا گرفت …
همیشه در حاشیهی آینه جا ماند …
و پشت پنجره چقدر نیامد …
آنکه قرار بود …
نم کشیده ام بر دیوار اتاق…
بس که لحظه های دور بودنت را ،
قطره هایی از باران دلتنگی باریده ام روی آن به یادگار …
تقصیر از من است …
آن زمان که گفتی …
قول بده همیشه کنارم بمانی …
یادم رفت بپرسم …
کنار خودت یا خاطره هایت؟؟؟!!…
Let go and let God
غم نخور و همه چیز را به خداوند بسپار…
دیشب در خواب ناگهان خدا در گوش من گفت:
تو را چه به عشق. . .
گفتم چرا؟
گفت تو خوابی و عشقت در آغوش دیگریست . . .
لبخندی زدم و گفتم :
خدایا این مخلوق توست . . .
شاید تو خوابی که خبر از رسم دنیایت نداری . . .
ای دِل!!!!!!
لامَـــصــب.................يــاد بگيــر!
اَگـــه کســـي بِهـــت گُفـــت دوسِـتـــــــ دارَمـ...
لـُــزومـــا بـِـه ايــن مَعنــي نيستـــ کِـــه کِــس ديگـــه اي را دوسـتـــ نـَــدارد
پــــلاک
کوچـــه ، حـــتــــی آدرس
خانـــــه ام را عـــــوض کــرده ام
چه فایــــده ،
یــــاد تــــــــــــــو
در پــــرت تــــرین خیـــابـــان های
این شـــهــــر هـــم مـــــرا به راحــتــی
پـــیــــدا می کـــنـــد…
مــی دانــم خیلــی غلــط مـی کنـــد
ولــی چــه کنــم ؟؟
دلــم تــو را مــی خــواهــد ...
بـــــــــــآور کـــن خـ ـیلی هــــآ خـ ـوآستند نبودنـــت رآ پُر کــنند!
امــــآ نشــد...