باش !
هر جای این سرزمینی
باش !
فقط هر روز خنده هایت را برایم پست کن !
قلب من برای تپیدن
نیاز به انگیزه دارد ...!
هر جای این سرزمینی
باش !
فقط هر روز خنده هایت را برایم پست کن !
قلب من برای تپیدن
نیاز به انگیزه دارد ...!
چگونه دوستت دارم ؟
بگذار بشمرم . . .
تو را به عمق و عرض و طول دوست دارم
با احساسات نامرئی
به اندازه پایان هستی
... من تو را مثل هر روز دوست دارم
مثل نیاز انسان به آفتاب و شمع
تو را آزادانه دوست دارم
مثل تلاش انسان برای رسیدن به حق
تو را خالصانه دوست دارم
مثل احساس بعد از دعا
تو را با اندوه قدیمی
و ایمان کودکی ام دوست دارم
با عشقی که سال ها گم کرده ام
با نفسم و با معصومیت از دست رفته ام
با اشک ها ، لبخندها
و تمام هستی ام
و اگر خدا بخواهد
بعد از مرگم
تو را بیش از این ها دوست خواهم داشت . . .
عــاشقــانـه هــایـم
تــمـامـی نــدارنــد !
وقــتـی تـــــــــــو..
بــــــــــــــهـتـریـن
"اتــــــفـاق"زنــدگـی ام هستی.
به ادم غرور خاصی میده
من مغرور ترینم ، چون بهترین رو دارم!!.
قاصدک
شعر مرا از بر کن
برو ان گوشه باغ
سمت ان نرگس مست
و بخوان در گوشش
و بگو باور کن
یک نفر یاد تو را
دمی از دل نبرد...
***********************
می سپارمت به خدا، خدایی که هیچوقت نخواست تو را به من بسپارد
***********************
این جمله را هرگز فراموش نکن " برای دوستت دارم بعضی ها مرسی هم زیاد است"
***********************
گاهی باید بعضی احساس ها رو بذاری توی خونه سالمندان دلت،اینقدر بهش بی توجهی کنی تا بمیرن.
***********************
لاک غلط گیر را بردار و من را از تمام خاطراتت پاک کن.من غلط اضافی زندگی تو بودم...
***********************
برای متعهد بودن لازم نیست یه حلقه ی فلزی دور انگشتای دستت باشه.مهم اینه یه حلقه از عشق دور قلبت باشه
***********************
بنده ی من!نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
خدایا!خسته ام، نمی توانم نیمه شب یازده رکعت نماز بخوانم!
بنده ی من ! دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتررا بخوان.
خدایا! خسته ام،برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
بنده ی من! قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.
خدایا!سه رکعت زیاد است. بنده ی من ! فقط یک رکعت نماز وتر را بخوان.
خدایا امروز خیلی خسته ام،آیا راهی دیگر ندارد؟
بنده من! قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله.
خدایا! من در رختخواب هستم و اگر بلند شوم، خواب از سرم می پرد!
بنده ی من!همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله.
خدایا هوا سرد است و نمی توانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم!
بنده ی من! در دلت بگو یا الله، ما نماز شب برایت حساب می کنیم.
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.
ملائکه ی من! ببینید من این قدر ساده گرفته ام،اما بنده ی من خوابیده است.
چیزی به اذان صبح نمانده است، اورا بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است.امشب با من حرف نزده است.
خداوندا! دوبار اورا بیدار کردیم، اما باز هم خوابید.
ملائکه ی من! در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست.
پروردگارا ! باز هم بیدار نمی شود.
اذان صبح را میگویند،هنگام طلوع آفتاب است.
ای بنده! بیدارشو، نماز صبح قضا میشود.
خورشید از مشرق سر بر می آورد.خداوند رویش را بر میگرداند.
ملائکه ی من! آیا حق ندارم که با این بنده قهر کنم؟؟
میتونید بگید این چه تصویریه؟؟!!!
برای دیدن تصویر 7 یا 8 سانتی متر از مانیتور فاصله بگیرید...
حالا بگید چیه!!!
هـــــــــــر دو با گذشتیم و میگذریمـــــــــ...!!
منــــــــ از بی مهـــــــــری هایـــــــــ تــــــــــــــو
تــــــــــو از دلتــــــــــنگی هایــــــــــ مـــــــــــن.....
_*##########*
__*##############
__################ I LOVE MAGIC
_##################_________*####*
__##################_____*##########
__##################___*#############
___#################*_###############
____#################################
______###############################
_______#############################
________###########################
__________### #####################
___________######################
____________#### ######## #######
_____________#################
______________###############
_______________#############
________________##########
_________________########
__________________######
__________________ ####
__________________ ###
___________________ #
خدایا از تو معجزه می خواهم
معجزه ای بزرگ در حد خدا بودنت
معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند
خـــــــــدایاااااااااا
تو خود بهتر میدانی که ناامید نیستم
فقط دلتــــــــنگم....
نمیدانم!!
این یاد است که از خاطر میرود
یا..خاطره است که از یاد میرود
چه شد..که نه در یادت مانده ام نه در خاطره ات
گاهی آنچنان می شکنی ام
که صدایش را رگ به رگ احساس کنم!
وقتی که منتظرِِ جمله ای هستم
تمام سختی روزی دلتنگ را به انتظار می نشینم....
و تو
آری تو!!
حوصله ام را نداری
نمی دانی وقتی سه بار در یک روز
می نویسم دلم برایت تنگ است!
یعنی سه بار
غرور را شکستن!
سه بار
تو را خواستن!
سه بار
هزار حرف نگفته را تمنا کردن!
سه بار
مردن در سکوت نبودنت
تو
آری تو!!
هنوز اینها را نمی فهمی
می شکنی تمام انتظار شیرینم را
با تلخی کلامت!
دفتر عشق تموم شد
ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم
دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقــــت بود
بشنواين التماسو
هی غلت می خوری!!
بعد گوشیو برمیداری و مینویسی:
" خوابم نمیبره"
سرد میشی...
بغض میکنی...
میبینی هیچ کسی رو نداری ک این رو واسش بفرستی..
تنهــــــایی سخته
خیلی...
خوشه های گندم
نهیبم میزنند:
"سهم تو
چند دانه؟"
مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنبُلَةٍ مِّئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ
مَثَل (صدقات) کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مىکنند همانند دانهاى است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشهاى صد دانه باشد؛
و خداوند براى هر کس که بخواهد (آن را) چند برابر مىکند، و خداوند گشایشگر داناست.
سوره بقره آیه 261
مــــرد کـــه باشــــی
وقتــــی دستـــــــــ زنـــی را عاشقانه مـــی گیـــری
تازه می فهمــی مــرد بودن را باید میانِ دستانِ ظـــریفــــــ زن
احساس کـــرد
ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﻡ ﺍﻣﺸﺐ...
ﺩﻟﻢ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ، ﺗﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ آﺭﺍﻡ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﻢ ﺑﻪﺻﺪﺍﯼ ﻗﻠﺒﺖ.
ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﺖ،
ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮ ﺷﻮﻡ.
ﻭ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺑﯿﻔﺘﻨﺪﻭ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﺗﺮ ﺷﻮﻡ...
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎﺯ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﻣﻦ....
ﻫﻤﯿﻦ ﻭ ﺑﺲ...
یادمان باشد:
وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم
در برابرش مسئولیم...
در برابر اشکهایش؛
شکستن غرورش،
لحظه های شکستنش در تنهایی
و لحظه های بی قراری اش
و اگر یادمان برود
در جایی دیگر
سرنوشت یادمان خواهد آورد...!
خـــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــدایا…
صورت حساب لطفا…
باقیشم مال خودت…
منو خلاص کن
سیر شدم از زندگی. . .
دیشب در خواب ناگهان خدا در گوش من گفت:
تو را چه به عشق. . .
گفتم چرا؟
گفت تو خوابی و عشقت در آغوش دیگریست . . .
لبخندی زدم و گفتم :
خدایا این مخلوق توست . . .
شاید تو خوابی که خبر از رسم دنیایت نداری . . .
تقصیر از من است
آن زمان که گفتی
قول بده همیشه کنارم بمانی
یادم رفت بپرسم
کنار خودت یا خاطره هایت؟؟؟!!...
کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی باران ها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه بیابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
..
تو
تمام تنهایی هایمرا
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار
جهنماند
شمس لنگرودی
من همان شبان عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بیتکلف و رها
در خراب دشتهای دور
در پی تو میدوم
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیدهام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پرآب
دستهای گل از نگاه آفتاب
یک عبا برای شانههای مهربان تو
در شبان سرد
چاروقی برای گامهای پرتوان تو
در هجوم درد
من همان بلال الکنم
در تلفط تو ناتوان
آه از عتاب!
سلمان هراتی
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانیام!
محمد علی بهمنی
همسفر!
در این راه طولانی، که ما بیخبریم و چون باد میگذرد، بگذار خرده اختلافهایمان باهم، باقی بماند.
خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی.
مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هرچه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوهی نگاه کردن را.
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقهمان یکی و رویامان یکی.
همسفر بودن و همهدف بودن، ابداً به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست
و شبیه شدن، دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است.
عزیز من!
دو نفر كه سخت و بیحساب عاشق هماند و عشق ، آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است،
واجب نیست كه هر دو صدای كبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم كوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند!
اگر چنین حالتی پیش بیاید باید گفت كه یا عاشق زائد است یا معشوق. یكی كافی است.
عشق، از خودخواهیها و خودپرستیها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف میزنم كه ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یكی در دیگری.
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یكی نیست، بگذار یكی نباشد،
بگذار فرق داشته باشیم، بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه كه در عین یكی بودن، یكی نباشیم، بخواه كه همدیگر را كامل كنیم نه ناپدید.
بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هرچیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم؛
اما نخواهیم که بحث، مارا به نقطهی مطلقاً واحدی برساند.
بحث باید مارا به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل.
بیا بحث کنیم، بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم، بیا کلنجار برویم؛
اما سرانجام نخواهیم غلبه کنیم و این غلبه منجر به آن شود که تو نیز چون من بیندیشی یا به عکس.
مختصری نزدیک شدن بهتر از غرق شدن است، تفاهم بهتر از تسلیم شدن است.
من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم
و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم بیآنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.
عزیز من!
دونیمه، زمانی به راستی یکی میشوند و از دو «تنها» یک «جمع کامل» میسازند که بتوانند کمبودهای هم را جبران کنند،
نه آنکه عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاف نکنند و مسائل خاص و تازهای را پیش نکشند؛
پس بیا تصمیم بگیریم که هرگز عین هم نشویم.
بیا تصمیم بگیریم که حرکاتمان، رفتارمان، حرفزدنمان و سلیقهمان، کاملاً یکی نشود
و فرصت بدهیم که خرده اختلافها و حتی اختلافهای اساسیمان، باقی بماند
و هرگز، اختلاف نظر را وسیلهی تهاجم قرار ندهیم…
عزیز من! بیا متفاوت باشیم!
نادر ابراهیمی
تنها تویی تو که میتپی به نبض این رهایی
تو فارغ از وفور سایههایی
باز آ که جز تو جهان من حقیقتی ندارد
تو میروی که ابر غم ببارد
به سمت ماندنت راهی
نمیشوی چرا گاهی؟
ستاره هدیه کن به مشت پوچ شبها
شمردهتر بگو با من
حروف رفتنت تا من
بگیرم از دلت همه بهانهها را
آشوبم، آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر میکشم تویی
سحر اضافه کن به فهم آسمانم
آشوبم، آرامشم تویی
به هر ترانهای سر میکشم تویی
بیا که بی تو من غم دو صد خزانم
بگذار بگویم که از سراب این و آن بریدم
من از عطش ترانه آفریدم
احسان حائری (چارتار)
میون این همه کوچه که بهم پیوسته
کوچهی قدیمی ما کوچهی بنبسته
دیوار کاهگلی یه باغ خشک، که پر از شعرای یادگاریه
مونده بین ما و اون رود بزرگ، که همیشه مثل موندن جاریه
صدای رود بزرگ، همیشه تو گوش ماست
این صدا لالاییِ خواب خوب بچههاست
کوچه اما هر چی هست، کوچهی خاطرههاست
اگه تشنهست اگه خشک، مال ماست کوچهی ماست
توی این کوچه به دنیا اومدیم
توی این کوچه داریم پا میگیریم
یه روزم مثل پدربزرگ باید
تو همین کوچهی بنبست بمیریم
اما ما عاشق رودیم مگه نه؟
نمیتونیم پشت دیوار بمونیم
ما یه عمره تشنه بودیم مگه نه؟
نباید آیهی حسرت بخونیم
دست خسته مو بگیر تا دیوار گلی رو خراب کنیم
یه روزی، هر روزی باشه دیر و زود
میرسیم با هم به اون رود بزرگ
تنای تشنهمونو میزنیم به پاکی زلال رود
ایرج جنتی عطایی
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است
هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب میبینم..
تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم
به خود آرام میگویم:
دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا..
من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم.
لیلا مؤمنپور
امشب از آسمان دیدهی تو
روی شعرم ستاره میبارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجههایم جرقه میکارد
شعر دیوانهی تبآلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره میسوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
شب پر از قطرههای الماس است
از سیاهی چرا هراسیدن
آنچه از شب به جای میماند
عطر سکرآور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانهی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو.. بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو میخواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو میخواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ فرخزاد
باران خوبی باریده بود و مردم دهکده ی شیوانا به شکرانه نعمت باران و حاصلخیزی مزارع، عصر یک روز آفتابی در دشت مقابل مدرسه شیوانا جمع شدند و به شادی پرداختند. تعدادی از شاگردان مدرسه شیوانا هم در کنار او به مردم پراکنده در دشت خیره شده بودند.
در گوشهای دو زوج جوان کنار درختی نشسته بودند و آهسته با یکدیگر صحبت میکردند؛ آنقدر آهسته که فقط خودشان دو تا صدای هم را میشنیدند. در گوشهای دیگر دو زوج پیر روبهروی هم نشسته بودند و در سکوت به هم خیره شده و مشغول نوشیدن چای بودند. در دوردست نیز زن و شوهری میانسال با صدای بلند با یکدیگر گفتوگو میکردند و حتی بعضی اوقات صدایشان آنقدر بلند و لحن صحبتشان به حدی ناپسند بود که موجب آزار اطرافیان میشد.
یکی از شاگردان از شیوانا پرسید: “آن دو نفر چرا با وجودی که فاصله بینشان کم است سر هم داد میزنند؟”
شیوانا پاسخ داد: “وقتی دل آدمها از یکدیگر دور میشود آنها برای اینکه حرف خود را به دیگری ثابت کنند مجبورند عصبانی شوند و سر هم داد بزنند. هرچه دلها از هم دورتر باشد و روابط بین انسانها سردتر باشد میزان داد و فریاد آنها روی سر هم بیشتر و بلندتر است. وقتی دلها نزدیک هم باشد فقط با یک پچپچ آهسته هم میتوان هزاران جمله ناگفته را بیان کرد. درست مانند آن زوج جوان که کنار درخت با هم نجوا میکنند. اما وقتی دلها با یکدیگر یکی میشود و هر دو نفر سمت نگاهشان یکی میشود، همین که به هم نگاه کنند یک دنیا جمله و عبارت محبت آمیز رد و بدل میشود و هیچکس هم خبردار نمیشود. درست مثل آن دو زوج پیر که در سکوت از کنار هم بودن لذت میبرند. هر وقت دیدید دو نفر سر هم داد میزنند بدانید که دلهایشان از هم دور شده است و بین خودشان فاصله زیادی میبینند که مجبور شدهاند به داد و فریاد متوسل شوند.”
فرامرز کوثر