گمم نکن ...
گمم نکن ...
در گوشه ای از حافظه ات آرام مینشینم
فقط بگذار بمانم
گمم نکن ...
در گوشه ای از حافظه ات آرام مینشینم
فقط بگذار بمانم
ســـرم را شایـــد بتـــوانند گرم کـــنند دیگران ...
اما وقتیتو نیستی...
هیچ کس نیست دلم را گرم کنـد ...
انصاف نیست …
دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی …
و آنقدر بزرگ باشد …
که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی …
من و تو یه عكس دو نفری به این دنیا بدهكاریم...
اولین بار که گفتی دوستم داری
گریه ام گرفت …
حالا اگر کسی بگوید دوستم دارد
خنده ام میگیرد …
هنوز هم كسی نمیداند:
چوپان قصه ها
دروغ میگفت تا...
چـرا آدمـا نميـدونن بعضـی وقتهــــا خــداحافـظ يعنـی :
يعنـی نــــذار برم
يعنـــــــی بــرم گــــردون
اگه یه روزی بهت گفتم خداحافظ ، یادت باشه منظورم ...
هیچ فردی در دنیا سرش شلوغ نیست
همـه چیز بســتگی به "اولــــویت هایـــــش"دارد
شاید در اولویت اولش نیستی که با بهانه های مشغولیت زندگی
بهت قولی برای زمان دیگر میدهد...
کار من ، از این یکی بود یکی نبود ها گذشته
ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺁﻧﻘﺪﺭکه ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺪﺍﺭﻡ :
ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ شک ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻏﺎﺯِ ﻋﺸﻖ
ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻭ ﺣﻮﺍ ﺑﻮﺩﻩ ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ !
شایــــــــــد نفسمــــ…
دلیڵ زنـــــــده بودنم بــــاشه
امـــــــا…
بے شک تـــــو تنـــــها دلیــــل همیــــــن
نفســـــے
اگر خوابیده بودم
بی شک هر شب خوابت را مـــــــــــی دیدم
اما سالهاست بـه انتظاردیدارت بیدارم
من بازنده ی خواب و بیداری ام
تنهایی ...
هزار بار بهتر است
از بودن با کسی که
بودنش دروغ محض است
دلش که هیچ
حواسش هم با تو نیست
و فقط زمانی با توست که کسی را ندارد
با خیال راحــﭟ بـرو عشق مَـن
نگران لـرزش صدام نباش..
این بُغض لعنتـﮯ زیادے جا خوش کـردﮧ
شکستنـﮯ نیسـﭟ..
باهاش کنار میام...
تو بـُـرو...
از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ،
رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ،
دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ،
رویایی که همان دنیای من است ، و تویی که همان دنیای منی …
راه که میروی ، عقب می مانم نه برای اینکه نخواهم با تو همقدم باشم
میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم
میخواهم ردپایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشد …
تو فقط برای منی !
ما برنده ایم
اگر لحظه های شیرین امروز را
قربانی اتفاقات تلخ دیروز نکنیم
پس نـه در حســرت دیـروز و نـه در رویـای فـردا
فقــــط بــرای امــــروز.....!
خوابم نمیبرد…
به هیچ چیز فکر نمیکنم…
جز “او” و میدانم که خواب است…
و قبل از بسته شدن چشمهایش
به همه چیز فکر کرده است…
جز “من”……!!!
دســــــــــتهایم را محکمتر فشار بده عشـــق من…
اینجا خــــــــیلی ها سر جــــــــــدایی تو و من شـــــــرط بـــــــــــسته اند…
دلم درد میکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــد….
انگــــــــــــــــــــــار….
خام بودنــــــــــــــــــــــــــــد…
خیال هایی که به خوردم داده بــــــــــــــــــــــــــــــــودی…!
خـــدایـا . . . !
گـاهــی تــو را بــزرگــ می بـیـنـم و گاهـی کــوچـکــ ،
ایــن تــو نـیستی کـه بــزرگ می شــوی و کـوچـک . . .
ایــن مـنـم کـه گاهـی نــزدیـکــ مـی شـــوم و گاه دور . . . !!!
این که چقدر از آن روز ها گذشته …
یا اینکه چقدر هر دویمان عوض شده ایم…
یا اینکه هر کداممان کجای دنیا افتاده ایم…
اصلا مهم نیست …
باز باران که ببارد ،
هروقت که میخواهد باشد ،
دلم هوایت را میکند …
حالا که رفته ای ،
پرنده ای آمده است در حوالی باغ روبرو...
هیچ نمی خواند ؛
فقط می گوید :
کو کو ؟؟
محمدرضا عبدالملکیان
هر لحظه بهانه ی تو را می گیرم
هر ثانیه با نبودنت درگیرم
حتی تو اگر بخاطرم تب نکنی
من یکطرفه برای تو میمیرم ..!
کنار قلب تو مثل یه مَردم رو به خوشبختی
تو احساسی بهم میدی شبیه غیرت تختی...
فرزاد حسنی
قایق نجات را خبر کن !!!
دارم ~ غَ ~~ ر ~~ ق ~~ م ~ ی ~ شَ ~ وَ ~ م ~ ...
.
.
در یاد تو !
هر پسر بچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبِه مَرد شد و یکّه به میدان زد و بُرد
من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند توام ، آزادم
***
درد دارد؛
من باشم ..
تو هم باشی ...
اما
قسمت نباشد .....!
***
عشق یک شیشه یِ انگورِ کنار افتاده ست
که اگر کهنه شود ، مست ترت خواهد کرد
جُرم من خواستن دخترِ اربابِ دِه است
مادر ! این جُرم شبی بی پسرت خواهد کرد..
امیر سهرابی
***
اینجا که منم ،
جهنـــم .. !
آنجا که توئی ،
بهشت.. !
به هم رسیدنمان ،
چه قیامـــتـــی میشــود !!
***
***
دلیل نیامدنت از این دو حالت خارج نیست:
از بهرنگ قاسمی
بی شک آغــ.وش تو از عجایب دنیاســتـ...
واردش که میشــ...وم...
زمـــــــــانــــــــــــ....
بـی معنا میـــشود...
هیچ...
بعدی ندارد...
بــی آنکه نفس بکشم ...
روحـــــــــــــ...م
تــــــــــازه میـــــــــــشود...
حکـــــــــــــــــــــایت من…
حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…
دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…
زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…
گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…
حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…
پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…
نترس…
اگر هم بخواهم...
از این دیوانه تر نمی شوم...
گفته بودم بی تو سخت می گذرد...
بی انصافحرفم را پس میگیرم…
بی تو انگار اصلا نمی گذرد!…
فراموش کردنت...
برایم مثل آب خوردن بود...
از همان آبهایی که می پرد توی گلو و سالها سرفه می کنم…
“کنج گلویم قبرستانی است...
پرازاحساسهایی که زنده بگورشده اند،...
به نام بغض….”
عشق گم شده من..
نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند...
،وآدمهائی که هرگزتکرارنمی شوند….
و...
تو آنگونه ای…فقط همین…
گاهی...
فکر کردن به بعضی هاناخود آگاه لبخند روی لبات میشونه...
چقدر...
دوس دارم...
این لبخند های بیگاه را…
انســان بــودن یعنــی این کــه…
وقتـــی بــا کســی مشتــاقــانه کوهــی را بالا رفتـــی…
امـــا…
رو قلــه حــس کــردی ازش بــی نـــیاز شــدی…
یــادت نــره کــه اون پاییـــن چقـــدر بهـــش نیـــاز داشتـــی.
بگو تمام تـــــــــو مال مــــن است...
دلــــــــم میخواهد...
حســـادت کنم به خـــــــودم…