انصـــاف نبـــود …
انصـــاف نبـــود …
رفــتنت با خــودت بـاشــد ،
فـــرامـــوش کــردنت بــا مــن …
انصـــاف نبـــود …
رفــتنت با خــودت بـاشــد ،
فـــرامـــوش کــردنت بــا مــن …
شهـــامــت مــی خواهــد …
ســـــرد بــاشــی …
و گــرم لبخنــد بزنـــی ..!
گفتی بازی برد و باخت دارد …
ولی زبانم بند آمد بگویم که من بازی نکردم ؛ من با تو زندگی کردم !
.لعنتی
کاش بودی . . .
وقتـی بغض مـی کردم . . .
فقطـ بغلم مـیکردی و مـیگفتـی . .
ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـن . . .
اگه گریــه کنـی قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .!
فقط همـیــن …!!!
ﺧــﺪﺍﯾــــــﺎ
ﺑﻪ ” ﺟﻬﻨﻤﺖ ”
ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ
” ﻣﯿﺴﻮﺯﺍﻧﯿﻢ “
چــه قانــون ناعــادلانــه ای !
بــرای شــروع یــک رابطــه ,
هــر دو طــرف بایــد بخواهنــد …
امــا …
بــرای تمــام شدنــش ,
همیــن کــه یــک نفــر بخواهــد کافیســت …
بـانـــو …
بغـض ها را گاهـى باید قـورت داد ،
عاشقانـه ها را از پنجـره تـُف کـرد
و درهـا را به روىِ همـه بست …
باور کــن ؛
گاهـى ” هیــچکــس ” ارزشِ دچار شـدن را نـدارد …
تو را…
برای همه ی شب هایی بی مهتاب …
برای کـوچـه هایی پر از سـکـوت …
برای دشت های بی گل …
برای دریاهای خشک شده …
برای آسمان های بی باران …
و برای همه ی چیزهایی که باید باشد و نیست می خواهـم.
انســان بــودن یعنــی این کــه…
وقتـــی بــا کســی مشتــاقــانه کوهــی را بالا رفتـــی
امـــا…
رو قلــه حــس کــردی ازش بــی نـــیاز شــدی
یــادت نــره کــه اون پاییـــن چقـــدر بهـــش نیـــاز داشتـــی...
ﻣــﯽ ﺩﺍﻧـــﯽ…
ﺍﮔـــﺮ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ِ ﺑـﯽ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻮﺩﻥ ِ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘـــ !
ﺷــﺎﯾـــــﺪﺁﺭﺯﻭﯾــﯽ ﺯﯾﺒـــﺎﺗــﺮ ﺍﺯ ﺗـــ ــــﻮ ﺳــﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡ … …
شنیده ام دنیا خیلی کوچک است….
شنیده ام دل ها خیلی بزرگند….
شنیده ام دل شکستن هنر نیست ، دل شکن خواب ندارد….
تنها این را نشنیده ام : این شبها چه حالی داری؟ شب ها چگونه؟
چگونه و با چه خیالی سر بر بالین میگذاری؟
خــــــــــدایا دریاب این بنده ات را…
بنده ای کہ تو خنده هاش گفت:
خـــــــــــــــدایا شـــــــــــکرت !!
و تو گریه هاش گفت: خــــــــدا بــــــــــزرگه !!
و وقتی ادمات دلشو شکستن گفت:
مــــــــــنم خدایی دارم.
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من …
چه جنونی …
چه نیازی …
چه غمی است …
یا نگاه تو ،که پر از عصمت راز …
بر من افتد چه عذاب و ستمی است …
دردم این نیست
…ولی …دردم این است که من بی تو دگر
…از جهان دورم و بی خویشتنم …
تا جنون
فاصله ای نیست از اینجا که منم …
دلایل بودنم را مــــــــرور میکنم هر روز!
هر روز از تعدادشان کــــــــم میشود!
آخرین باری که شمردمشانتنها یک دلیل برایم مانده بود..
!آنهــــــــــم دیدن تو بود !!
خوبم …
باور کنید …؛
اشک ها را ریخته ام …
غصه ها را خورده ام …
؛نبودن ها را شمرده ام …
؛این روزها که می گذرد …
خالی ام
…؛خالی ام از خشم،
دلتنگی،
نفرت …
؛و
حتی
از
عشق
…
!خالی ام از احساس …
خیالت راحــتـــــ . .
.شکسـ ــــته ها نفرین هم بکـ ــنند ،گیرا نیسـ ــت
…!نـــفرین ،ته ِ دل می خـ ــواهددلِ شکسـ ــته هـ ـــم که دیگرســــر و ته ندارد . . .
من خوبـــــــم..!
عاشق نیستم.
.فقط گاهـــی به یادش که می افتم،دلم تنگــــ میشود…
این که عــــشق نیست…هســــــــت…؟
شـــاید برایت عجیب ســت
این همه آرامشـــم !خــودمـــانی بگویــم ؛
…به آخر که برسی ، دیگر فقط نـــگاه میکنــی . . .
پر از تــــــوام …
به تهیدستی ام نگاه نکن …
مگو هیچ نداری
…ببین….
“تـــــو را دارم”
دلم میخواهد …
چند وقــتی کرکره دلمو بکشم پاییـــن …
یه پارچـــه سیـاه بزنم درش و بنـویسم
:کسی نمـــــــردهفقط دلـــــــــم گرفتــــــه…!
جسارت میخواهد
نزدیک شدن بهافکار دختری که روزها مردانهبا زندگی می جنگد
اما شب ها…
بالشش از هق هق دخترانه اش خیس است
هیـــس
ـاین بازی عادلانه نیستـــ …..
این زندگی همه اش مار بــودپلّه هایش کجـــــاستـــ…؟؟؟
شاید
دیگران
در نبودنت
“سرم”
را گرم کنند…
ولی
“دلم” را هرگز . .
جز
حروف نام تو
تمام حرف ها
اضافه اند …
من با همهی درد جهان ساختم اما
با درد تو هر ثانیه در حال نبردم
تو دور شدی از من و با این همه یک عمر
من غیر تو حتا به کسی فکر نکردم
من خسته تن از این همه تاوان جدایی
ای بیخبر از حال من امروز کجایی
من صبر نکردم که به این روز بیفتم
انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی
ای دوست کجایی؟
انقدر که راحت به خودم سخت گرفتم
از عشقشده باورمن درد کشیدن
گیرم همه آیندهی من پاک شد از تو
با خاطرههای تو چه باید بکنم من
من خستهام از این همه تاوان جدایی
ای بیخبر از حال من امروز کجایی
من صبر نکردم که به این روز بیفتم
انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی
ای دوست کجایی؟
نفس نمی کشــــــــد هــــــــوا
قـــــــــدم نمی زند زمیـــــــن
سکـــــــــوت میکنـــــد غزل
بــــــــدون تـــــو یعنی همین ...
تـــوبیشتــر از هر کس می دانی
من از ارتفاع..
من از بلندی این فاصله می ترسم !
چشـــم دهان نیست که داد بکشد به داد چشـــم هـــای من برس…….!
من غرورم را به راحتی به دست نیاوردم
که هروقت دلت خواست خردش کنی….!!!
غرور من اگر بشکند…با تکه هایش
خدا
آدم ها را بدلیلی وارد زندگی شما می کند…
و به دلیلی بهتر آن ها را خارج می کند…
غصه مــــرا خورد…
وقتی دیدم
دست به سینه ایستادی…!
تمام راه را
برای
اغوشــــــت
دویـــــــــده بودم …
گـاهـى …
دلـت”بـه راه” نیسـت !!
ولـى سـر بـه راهـى …
خـودت را میـزنـى بـه “آن راه” و میـروى …
و همـه ، چـه خـوش بـاورانـه فکـر میکننـد …
کـه تــــو … “روبـراهـى”….!
تــــو مقصـــری؛
اگر مــــن دیگر”مــــن ســابــق”نیستم!
پس؛ مـــن را به “مـــن نـــبودن” محــکوم نکن..
مـــن؛ همـــانم که درگیــــر عشــــقـــش بودی!
یـــادت نمی آیـــد؟!
مــــن همـــــانم؛ حتـــــی اگر این روزها بوی بی تفـــــاوتـــی بدهم
چه خوب میشه روزی که بیای منو در آغوش بگیری …
بخوام گله کنم بگی هیس …
دیگه هیچی نگو …
بگی همه کابوس ها تموم شد از حالا من و تو تا ابد با همیم تا ابد ..
من از تو هیچ نمی خوآهم …
فقط . . .
فقط به کـسی که عاشقانه دوسـتـت دارد بگو حلالم کند اگـر هنـوز شـب ها با یاد تو می خوابم…
خــــــــــدایا دریاب این بنده ات را…
بنده ای کہ تو خنده هاش گفت: خـــــــــــــــدایا شـــــــــــکرت !!
و تو گریه هاش گفت: خــــــــدا بــــــــــزرگه !!
و وقتی ادمات دلشو شکستن گفت: مــــــــــنم خدایی دارم.
بسلامتی اون لحظه ای که از همه دنیادلت گرفته…
نه کسی رو داری باهاش دردودل کنی…
نه دلت میخواد کسیو ناراحت کنی…
سکوت میکنی وتو دلت میگی: باشه اینم میگذره.
الکی امید وارش نکن …
الکی دلخوشش نکن …
الکی بهش نگو رسیدی زنگ بزن …
الکی اسمشو صدا نکن که طرف بگه جونم …
الکی هی نگو عشق من، زندگی من اون داره حرفاتو باور میکنه لعنتی …
وقتی میری داغون میشه ،داغون میفهمی ؟؟؟؟؟؟ داغون …
شنیده ام دنیا خیلی کوچک است….
شنیده ام دل ها خیلی بزرگند….
شنیده ام دل شکستن هنر نیست ، دل شکن خواب ندارد….
تنها این را نشنیده ام : این شبها چه حالی داری؟ شب ها چگونه؟ چگونه و با چه خیالی سر بر بالین میگذاری؟
ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕـــﺮ …
ﻫﻮﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕــــﺮ …
و ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ !
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨــــﺪ:
ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺷﻮﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ…
ﺩﺭﺳـﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ:
ﺯﻧﺪﮔــــﯽ، ﺁﻧﻘــــﺪﺭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ…
ﮐــــــﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻧــــﻮ،
ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽﺷﻮد…
گـاهـی وقـتـی دلـم …
فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت …
رو مـیـخـواد که زُل بـزنـی بـهـم …
و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .
انقدر دوست دارم ک بعضی وقتا یادم میره ک دوستم ندارری !
غصه مــــرا خورد…
وقتی دیدم
دست به سینه ایستادی…!
تمام راه را
برای
اغوشــــــت
دویـــــــــده بودم …
کارم …
از یکی بود و یکی نبود گذشت،
من در اوج قصه غرق شده ام …
فقط برای یکبار!!!
فقط برای یــــــــ ـــــک بار هم که شده،
مرا در افسون مبهم یک دروغ شناور کن…!
سربه گوش من بگذار و آرام بگو: دوستَــــت دارم…!
کَـــــر شدم !!!
چقدر نوشته های اینجا بلند گریه می کنند !
انگار تقصیر هم ندارند … !
انگار زیاد منتظر ماندند ، و شاید حدیث بی قراریست و یا …
عاشقانه هایی که نوشتن ندارد…
و من …
هنوز رویا می بافم …