فراموش کردنت...
فراموش کردنت...
برایم مثل آب خوردن بود...
از همان آبهایی که می پرد توی گلو و سالها سرفه می کنم…
فراموش کردنت...
برایم مثل آب خوردن بود...
از همان آبهایی که می پرد توی گلو و سالها سرفه می کنم…
“کنج گلویم قبرستانی است...
پرازاحساسهایی که زنده بگورشده اند،...
به نام بغض….”
عشق گم شده من..
نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند...
،وآدمهائی که هرگزتکرارنمی شوند….
و...
تو آنگونه ای…فقط همین…
گاهی...
فکر کردن به بعضی هاناخود آگاه لبخند روی لبات میشونه...
چقدر...
دوس دارم...
این لبخند های بیگاه را…
انســان بــودن یعنــی این کــه…
وقتـــی بــا کســی مشتــاقــانه کوهــی را بالا رفتـــی…
امـــا…
رو قلــه حــس کــردی ازش بــی نـــیاز شــدی…
یــادت نــره کــه اون پاییـــن چقـــدر بهـــش نیـــاز داشتـــی.
بگو تمام تـــــــــو مال مــــن است...
دلــــــــم میخواهد...
حســـادت کنم به خـــــــودم…
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید
حـرف تــازه ای نـدارم …
فقـط ….
خـزان در راه اسـت …
کلاه بگـذار ســر خـاطــراتی که یـخ زده اند ،
شـاید یـادت بیـافتد …
جیب هـایت را …
وقتـی دست هـایم مهمـانشـان بـودنـد …
فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے …!
یا …
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند …!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ …!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم…..!!!
دردم ایــــــــــــــن بـــــــــــــــــــود…
“درکــــــــــــش”به”دردم”نرســــــــــــــــید…!!!
چقدر کم توقع شده ام
نه آغوشت را می خواهم نه یک بوسه نه دیگر بودنت را..
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست
مرا به آرامش می رساند….
حتی اصطحکاک سایه هایمان…
گریه کار کمی است
برای توصیف نداشتنت…
دارم به رفتار پر شکوهی
شبیه به
مرگ
فکر می کنم…!
وقتی دلت گرفته باشه …
تمام آرامش یک ساحل را هم به تو بدهند …
باز هم دل تو بارانیست …
خیس تراز دریا خراب تر از امواج .
تمــــام تــــردیـــد مـــن…
از آهنـــگ هــای نـا بلــد تـــوســــت…
کمـــی دوســـت داشتـــن را تمــــریـــن کـــن!!!