گاهی وقتی …
گـاهـی وقـتـی دلـم …
فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت …
رو مـیـخـواد که زُل بـزنـی بـهـم …
و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .
انقدر دوست دارم ک بعضی وقتا یادم میره ک دوستم ندارری !
گـاهـی وقـتـی دلـم …
فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت …
رو مـیـخـواد که زُل بـزنـی بـهـم …
و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .
انقدر دوست دارم ک بعضی وقتا یادم میره ک دوستم ندارری !
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨــــﺪ:
ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺷﻮﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ…
ﺩﺭﺳـﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ:
ﺯﻧﺪﮔــــﯽ، ﺁﻧﻘــــﺪﺭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ…
ﮐــــــﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻧــــﻮ،
ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽﺷﻮد…
کارم …
از یکی بود و یکی نبود گذشت،
من در اوج قصه غرق شده ام …
کَـــــر شدم !!!
چقدر نوشته های اینجا بلند گریه می کنند !
انگار تقصیر هم ندارند … !
انگار زیاد منتظر ماندند ، و شاید حدیث بی قراریست و یا …
عاشقانه هایی که نوشتن ندارد…
و من …
هنوز رویا می بافم …
فقط برای یکبار!!!
فقط برای یــــــــ ـــــک بار هم که شده،
مرا در افسون مبهم یک دروغ شناور کن…!
سربه گوش من بگذار و آرام بگو: دوستَــــت دارم…!
مـــات شــدم از رفـتنت …
هیــچ مـیز شطـرنجی هـم در مــیان نـــبـود !
ایـن وســط فــقط یـک دل بـــود …
کـه دیگــر نـیست…
تمــــام تــــردیـــد مـــن…
از آهنـــگ هــای نـا بلــد تـــوســــت…
کمـــی دوســـت داشتـــن را تمــــریـــن کـــن!!!
خیالت راحــتـــــ . . .
شکسـ ــــته ها نفرین هم بکـ ــنند ،
گیرا نیسـ ــت …!
نـــفرین ،
ته ِ دل می خـ ــواهد
دلِ شکسـ ــته هـ ـــم که دیگر
ســــر و ته ندارد . . .
نم کشیده ام بر دیوار اتاق…
بس که لحظه های دور بودنت را ،
قطره هایی از باران دلتنگی باریده ام روی آن به یادگار …
معجزهها با باد رفتهاند …
و چشمانی که چشم مرا گرفت …
همیشه در حاشیهی آینه جا ماند …
و پشت پنجره چقدر نیامد …
آنکه قرار بود …
تقصیر از من است …
آن زمان که گفتی …
قول بده همیشه کنارم بمانی …
یادم رفت بپرسم …
کنار خودت یا خاطره هایت؟؟؟!!…
دیشب در خواب ناگهان خدا در گوش من گفت:
تو را چه به عشق. . .
گفتم چرا؟
گفت تو خوابی و عشقت در آغوش دیگریست . . .
لبخندی زدم و گفتم :
خدایا این مخلوق توست . . .
شاید تو خوابی که خبر از رسم دنیایت نداری . . .