دانلود آلبوم جدید بهزاد پکس به نام برج میلاد
دانلود آلبوم جدید و فوق العاده زیبای بهزاد پکس به نام برج میلاد
ترانه سرا : بهزاد پکس ، آهنگ و تنظیم : احمد سولو


ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید و فوق العاده زیبا سامی بیگی به نام دلتنگی
دانلود آهنگ جدید و فوق العاده زیبا سامی بیگی به نام دلتنگی
ترانه و آهنگ و تنظیم : سامی بیگی

دانلود در ادامه مطلب
ادامه مطلب
کنارم هستی و اما..
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
کنارم هستی و بازم بهونههامو میگیرم
میگم وای چقد سرده میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن باهم
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
می دونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگیا داری
تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خودآزاری
کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
قشنگه ردپای عشق بیا بیچتر زیر برف
اگه حال منو داری میفهمی یعنی چی این حرف
میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوسِت دارم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگیا داری
تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خودآزاری
افشین مقدم
منبع:عاشقانه ها
غزلواره
این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست
این لحظه های ناب
در لحظههای بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ تو
شنودنیست
این سر نه مست باده
این سر که مست
مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو میسایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق
ستودنیست
تنها تو را ستودم
آن سان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان
ستودنیست
من پاکباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگ آزمای
با مرگ …
اگر که شیوه تو
آزمودنیست
این تیره روزگار در پرده غبار
دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
یا به شکر خندههای تو
گرد و غبار از دل تنگم
زدودنیست
در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
من نیز میربایم
اما چه؟
بوسه، بوسه از آن لب
ربودنیست
تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود
غیر از تو
هر که بود هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی
این در گشودنی ست
این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظههای پرشور
این لحظههای ناب
این لحظههای با تو نشستن
سرودنیست
حمید مصدق
منبع:عاشقانه ها
مرز جنون
کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی بارانها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه بیابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون
منبع:عاشقانه ها
فرصتی برای زندگی
اگر پروردگار برای لحظهای فراموش میکرد که من عروسکی کهنهام و به من تکهای زندگی میبخشید
احتمالاً هر فکری را بر زبان نمیآوردم، اما به هر چه بر زبان میآوردم فکر میکردم.
به هر چیز نه به دلیل قیمت مادیاش که به خاطر مفهومی که دارد بها میدادم.
کمتر میخوابیدم و بیشتر خیالپردازی میکردم،
زیرا میدانم هر دقیقه که چشم برهم میگذاریم شصت ثانیه روشنایی از دست میدهیم.
هنگامیکه دیگران میایستادند راه میرفتم و وقتی آنها میخوابیدند بیدار میماندم.
هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش میکردم و چه لذتی از خوردن یک بستنی شکلاتی میبردم.
اگر خداوند فرصت کوتاه دیگری به من ارزانی میداشت، سادهتر لباس میپوشیدم،
در آفتاب غوطه میخوردم و نه تنها جسم، بلکه روحم را در برابر رحمتش آشکار میکردم.
خدای من، اگر قلبی در سینه داشتم، نفرتهایم را بر روی یخ می نوشتم و تا هنگام طلوع خورشید صبر میکردم.
با رویایی از «ون گوگ» روی ستارگان شعری از «بندتی» را نقاشی میکردم و ترانهای از «سرات» را تا ماه میخواندم.
با اشکانم گلهای رز را آبیاری میکردم، تا درد خوارها و بوسه های سرخ گلبرگهایشان را حس کنم.
خدای من، اگر من تنها تکهای از زندگی داشتم…
هر زن یا مردی را متقاعد میکردم که محبوب من است و با عشق و در عشق زندگی میکردم.
به آدمها نشان میدادم چقدر در اشتباهند که گمان میکنند وقتی پیر شدند دیگر نمیتوانند عاشق باشند،
نمیدانند وقتی پیر میشوند که دیگر عاشق نباشند!
به هر کودک بالهایی میدادم، اما رهایش میکردم تا خود پرواز را فرا گیرد.
به سالمندان میآموختم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی فرا میرسد.
چه چیزها که از شما آدمها یاد نگرفتهام..
فهمیدم هر کس میخواهد بر فراز قلهها زندگی کند،
بدون اینکه بداند خوشبختی حقیقی در نحوه رسیدن به بالای کوه است!
دانستم وقتی نوزادی با دست کوچکش انگشت پدر را میگیرد، او را تا ابد اسیر عشق خود میکند.
یاد گرفتم انسان فقط زمانی حق دارد به دیگری از بالا به پایین نگاه کند که بخواهد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد.
چیزهای بسیاری از شما یاد گرفتم، اما در نهایت برایم فایدهای ندارد،
زیرا وقتی آنها را در چمدان میگذارم که متأسفانه در بستر مرگ خواهم بود.
اثری از جانی ولچ
::. عشق من .::
::. عشق من .::
با من قدم بزن حالا که با منی
حالا که بغضی ام , حالا که سهممی
با من قدم بزن می لرزه دست و پام
بی تو کجا برم , بی تو کجا بیام
دست منو بگیر , کنار من بشین
من عاشق تو ام حالا منو ببین
حال منو ببین...
از دلهره نگو , از خستگی پُرم
بی تو می شینمو و روزا رو میشمورم
.:: بی محلی .::
.:: بی محلی .::
از کنارم رد شد...
بی محلی اش آزام نداد!
اما آتش گرفتم وقتی گفت ندیدمت...!
::. چگونه خیانت میکنند؟! .::
::. چگونه خیانت میکنند؟! .::
چگونه خیانت میکنند؟
چگونه کنار دیگری به آرامش می رسند؟
من حتی>>بالشم<< را که عوض میکنم خوابم نمی برد ...